چندپارتی

جونگ‌ کوک گفت:
می‌ دونی؟ همیشه فکر می ‌کردم ما فقط یه تصادف قشنگ بودیم،
ولی حالا مطمئنم… تصادف ما رو نساخت، فقط یادمون داد چطور عاشق بمونیم.

ا/ت به آرامی سرش را پایین آورد، پیشانی ‌اش را روی سینهٔ او گذاشت.
صدای قلبش شنیده می ‌شد آهسته اما محکم، همان ضربانی که انگار سال‌ ها منتظر لمس ‌اش بود.
باد پنجره را تکان داد، چراغ ‌ها لرزیدند، سایه ‌ها روی دیوار رقصیدند.
حرارت خفیفِ نزدیک بودن، آن ‌قدر واقعی بود که انگار هوا خودش از شرم سرخ شده بود.

قدم‌ به‌ قدم، در سکوتی که فقط نفس ‌ها آن را پر می ‌کردند، تا در اتاق رفتند.
نور زرد لامپ روی چهره‌ شان افتاد، نرم و آرام.
جونگ ‌کوک برگشت، لبخند نیمه‌ شیطنت‌ آمیزش هنوز بر جا بود،
دستش رفت سمت در، و آرام، قفل را چرخاند.

صدای "کلیک" کوچکِ قفل، انگار آغازی برای رؤیای بی ‌پایان ‌شان بود.
ا/ت با لبخند پرسید:
حالا که درو قفل کردی، چی می‌ خوای؟

جونگ ‌کوک با صدایی گرفته گفت:
نمیخوام حتی سکوتت رو هم به کسی نشون بدی… حتی ماه امشب نباید بدونه چقدر قشنگی.




و بعد...؟
خب، بقیه‌ اش رو بسپرید به تخیل ذهن ‌های پاکتون!
فقط مطمئنم که اون شب، بارون تا صبح بند نیومد… و کسی نفهمید که چرا در رو قفل کردن🎀😂
دیدگاه ها (۰)

چندپارتی

چندپارتی

قلب یخیپارت ۱۵از زبان ا/ت:باهم حرف زدیم و فهمیدم پیام ها درو...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط